آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

آویسا کوچولو

من اینجااااااااام.

سلااااااااااااااااااااااااااااااام من اومدممممم وای که چقدر ذوق زده میشیم وقتی میبینیم در نبود ما دوستای خوبم انقدر به فکرمون هستن. خیلیییییی دوستون داریم. ممنون که تولد 44 ماهگی من هم یادتون بود و تبریک گفتین. خاله نازنین  همچین مامان رو تهدید کرد که دیگه مامان جرات نکرد آپ وبلاگ رو به تعویق بندازه! راسیاتش!! اینجا همه چیز درهمه !! مامان میگه وقتی یه عضو جدید اضافه میشه یه مقدار طول میکشه تا خانواده با این تغییر کنار بیاد و دوباره همه چی روی روال قبل بیفته. این روزها همه با دیدن مامان اول از رابطه من و آوش میپرسن و اینکه ما با هم کنار میایم یا نه! شاید برای شما هم سوال شده باشه. من آوش رو خیل...
16 مرداد 1391

یک پست تاریخ گذشته (جشن آب پاشونک)

سلام دوستای خوبم. امیدوارم حالتون خوب باشه و ایام به کامتون باشه. مامان کم کم داره خوب میشه. البته هنوز نتونسته منو بغل کنه و راه بره!! راستش این شده دغدغه من! بهش میگم کاش بخیه هات خوبه خوب بشه تا بتونی منو بغل کنی و راه بری و البته میدونم که خود مامان بیشتر از من دلش میخواد بغلم کنه و دور خودش بچرخه. من حسابی هوای مامان و آوش رو دارم. و مامان روزی صد بار خدا رو شکر میکنه که من انقدر تو نگهداری از بچه بهش کمک میدم. خوب بریم سراغ این پست تاریخ گذشته. روز اول تیر ماه طبق آیین گذشتگان و نیاکان ما یه جشن برگذار میشده به نام جشن آب پاشونک که البته امروزه تقریبا فراموش شده. چون مامان و بابای من خیلی از این ...
17 تير 1391

آویسای 3 سال و هفت ماهه و داداشی هفت روزه!

سلام سلام هزار تا سلام به همه دوست های خوب و مهربون و دوست داشتنی خودم. ببخشید که من انقدر دیر میام و دوستای خوبم رو منتظر گذاشتم! ولی خوب عذر مامان موجه بوده و این چند روزه زیاد نمیتونست پای کامی بشینه! ولی نظرات رو اومد خوند و چشماش از محبت شما اکشی شده بود. از همه شما دوستای مهربون که اینجا جویای حالمون بودین و دوستای گلی که اس ام اس دادین و تماس تلفنی گرفتین واقعا ممنونیم. خیلی دوستتون داریم. دیروز 11 تیر ماه تولد 3 سال و هفت ماهگی من و همین طور 7 روزگی داداش کوچولوم بود. من مامان رو میبخشم که نتونست برام کیک بپزه! من خیلی از حضور داداشم توی خونه خوشحالم تو همین چند روزه کلی به مامان تو نگهداریش کمک دادم و مثل همیشه ...
11 تير 1391

خبر خوش (داداش کوچولوم به دینا اومد)

سلام دوست جونای خوبم.یه خبر خوش براتون دارم. آخ جونم جون بالاخره داداشی نازم به دینا اومد. الان حدود یک ساعتی هست که از پیش داداش کوچولو و مامان پاتمه برگشتم.خدا را شکر حال هر دوشون خوبه وسالم هستند.البته مامان پاتمه به خاطر بخیه هاش یه کمی درد داره و باید امشبو با داداشی تو بیمارستان بمونه .از همه شما که برامون دعا کردید ممنونیم. از خاله نازنین هم به خاطر تماس تلفنی خیلی خیلی ممنونیم. اینم چندتا عکس  تک نفره از داداش آ (این شکلک آخریه از طرف مامان پاتمه بود.):             ...
5 تير 1391
1